ازدواج امام زمان (عج) و افسانه جزیره خضراء
افسانه جزیره خضراء در ترازوی نقد :
در مقاله قبل به بررسی یرخی از دلایل کسانی که معتقد بودند امام زمان (عج) ازدواج کرده اند پرداختیم وهم اکنون دلیل دوم آنها یعنی شهادت افرادی مبنی بر اینکه خانواده و محل سکونت آن حضرت را دیده اند را بررسی میکنیم که مهمترین آنها داستانهای جزیره خضرا است .
در داستان جزیره خضراء ناقل داستان ادعا میکند به اقیانوس اطلس شمالی رفته و در وسط دریا، به جزایر بسیار سرسبز و زیبایی که فرزندان حضرت مهدی(عج) در آنجا زندگی میکنند، برخورد کرده است. وی مشاهدات بسیاری از نحوه حکومت زندگی و مردم و فرزندان آن حضرت در حکایت خود آورده است. این مکان نامعلوم است، و هر کس نمیتواند به آنجا برود، و دسترسى براى عموم مردم ممکن نیست. ونام آن جزیره خضراء است . براساس حکایت ،امام وفرزندانش همه ساله، در موسم حج، حج میگزارند و پس از زیارت پدران و اجداد طاهرینشان(ع) در حجاز، عراق و طوس، مجدداً به این جزیره باز میگردند. آن حضرت(ع) غالباً در این جزیره اقامت دارند.( 1) متاسفانه این داستان ها دست آویز مهمی برای منکران وجود امام زمان (عج) گشته زیرا با بررسی ابعاد این داستانها وکذب شمردن آنها به این نتیجه دلخواه خود پافشاری میکنند که سرتاسر افکار شیعیان را داستانهایی پوچ و تخیلی و دروغ فراگرفته و وجود آن حضرت از تراوشات همین داستانهاست که روحانیون در مغز شیعیان ومسلمانان وارد کرده اند تا به اهداف خود برسند !!!!
پس بهتر دیدم نوشتاری در این رابطه آماده کنم تا به دوستان عزیزی که آن را میخوانند تذکر دهم که قبول ونقل کورکورانه هر داستانی ممکن است چه عواقب بدی برای جهان شیعیان طرفدار حضرت ولی عصر (عج) داشته باشد.
امید است که این نوشتار از حقیقت و انصاف به دور نبوده و مورد عنایت حضرت امام زمان (عج) قرار گیرد.ان شاء الله
مقدمه :
تاریخ پر فراز و فرود اسلام، همواره در خود باورها و افکاری را دیده است که گاهی جای خرسندی و دیگر زمان، جای بسی نگرانی بوده است. اگر چه اندیشوران بزرگ مدرسه اهل بیت علیهم السلام همواره تلاش کردهاند تا با روشن گریهای خود، غبار نگرانی از چهره پیروان امامان معصوم علیهم السلام برگیرند، همواره دستهایی ـ از روی غفلت و یا عمد ـ بر این نگرانی افزودهاند.
دروغ آفرینی، وارونه سازی، و تحریف، به انگیزههای گوناگون، حرکتی تأسف بار در فرهنگ اسلامی است که پیشینهای بسیار کهن دارد. از این رو پالایش منابع روایی به عنوان کاری بسیار ارزشمند، از مهمترین دغدغههای بزرگان دین بوده، و هست. بخشی از این پالایش مربوط به حکایتهایی است که به انگیزههای مختلفی به این منابع ارزش مند راه یافتهاند. موضوعات مربوط به حضرت مهدی عجل الله فرجه به دلیلهایی، همواره مورد این هجوم بوده است. محل زندگی و خانواده حضرت مهدی عجل الله فرجه در دوران غیبت ـ یکی از بحثهای مهم و قابل توجه ـ از عرصههایی بوده که از اینگونه خیال پردازیها مصون نبوده است.از جمله داستانهایى که تحت تاثیر حوادث زمان خود شکل گرفته و پس از مقدارى تحریف، تطبیقى بىجا در مورد آن صورت گرفته، و در برخى مجامع روایى شیعه نفوذ کرده است،داستانی است به نام جزیره خضراء !! در کتاب شریف و گرانسنگ بحارالانوار جریانی نقل شده که به داستان جزیره خضرا معروف است.علامه مجلسی در جلد 52 از کتاب خود، بابی را به نام «نادر فی ذکر من رأه عجل الله تعالی فرجه الشریف فی الغیبة الکبری قریباً من زماننا» آورده است. او در آغاز این باب، قصه جزیره خضرا را نقل میکند. این داستان، همان داستان مشهور جزیره خضرا است که از « فضل بن یحیی بن علی طیبی کوفی » نقل شده است. البته علاوه بر این، داستان دیگری نیز درباره جزیره خضرا وجود دارد که مرحوم نوری آن را در نجم الثاقب (2) بیان کرده است. این داستان که از کمال الدین انباری نقل شده است، در مقایسه با داستان اول، از شهرت کمتری برخوردار است. زمان این دو قصه، حدود صد سال با یکدیگر فاصله دارد (زمان داستان جزیره خضرا معروف تقریباً یک قرن بعد از داستان ابن انباری است). البته در نقل داستان اول نیز تفاوتهایی وجود دارد. ما در بحث خود به دو متن دو داستان نظر داریم؛ هرچند روح و جوهره آنها یکی است.
دیدگاههای کلی در مورد جزیره خضراء:
داستان جزیره خضراء از هفتصد سال پیش به این طرف، در برخى ازکتاب ها راه یافته است و عالمان شیعه، درباره استناد آن، اتّفاقنظر ندارند و از همان زمان تاکنون، دو دیدگاه درباره آن مطرح بوده است:
یکى، دیدگاه افرادى که این داستان را پذیرفته اند و در نتیجه معتقد به وجود جزیره خضرا هستند
و دیگرى، دیدگاهى است که این داستان را ساختگى و افسانه و بیاعتبار دانسته و اساساً وجود چنین جزیرهای را رد میکنند. (البته لازم به ذکر است که عده ای از این دیدگاه برای زیر سئوال بردن وجود امام زمان (عج) وتمسخر شیعیان استفاده می کنند )
به تازگى دو ادعاى جدید نیز بر آن ها اضافه شده است آن دو ادعا این است که :
1- بر اساس بعضى نشانه ها، احتمالا جزیره خضراء، همان منطقه مثلث برمودا است. 2- بشقاب پرنده ها در اختیار ساکنان جزیره خضراء امام زمان (ع) و فرزندانش است. این دو ادعا را ناجى نجار در کتاب خود آورده است .
تقریباً همه عالمان شیعى، روایت جزیره خضراء را ساختگى می دانند و این ساختگى بودن را در دو جهت می توان دید: یکى زنجیره حدیث و راویان، دیگرى محتواى آن. وقتى اصلِ جزیره خضراء، یک افسانه وداستان ساختگى شد، دو ادعاى دیگر (جزیره خضراء همان مثلث برمودا است وبشقاب پرنده ها در اختیار ساکنان جزیره خضرا است)همه باطل وخیالى می شود.از آن جا که در دو دههى گذشته با قلم فرسایى برخى افراد بىاطلاع از تاریخ، این داستان منتشر شده و به علاوه، در تکلفى ناشیانه، آن را بر مثلثبرمودا تطبیق کردهاند، لازم شد در اطراف این واقعه، کنکاش بیشترى صورت گیرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت ولى عصر (عج) از این گونه خطاها پیراسته شود . (3) البته درباره نقد این داستان در سالهای اخیر، آثار ارزش مندی از طرف دانشوران شیعه در دسترس قرار گرفته، که هر یک در نوع خود قابل استفاده و ستایش است (4)
ماداستان را از چند محور مورد بررسی قرار میدهیم :
1- منابعی که داستان جزیره خضرا را نقل کردهاند؛
2- بررسی سندی داستان نقل شده؛
3- بررسی محتوا
نخست لازم است به چکیده این دو داستان اشاره کنیم.
خلاصه داستان مشهور جزیره خضراء (نقل طیبی ):
علامه مجلسی در بحارالانوار در بابی با عنوان «نادر فی ذکر من رآه علیه السلام فی الغیبة الکبری قریباً من زماننا» ـ ( باذکر: فقط به خاطر این که مشتمل بر دیدار با آن حضرت و نیز رخدادهای عجیب و غریب است ) ـ به نقل آن پرداخته مینویسد:
«رسالهای یافتم مشهور به داستان جزیره خضرا... و چون آن را در کتابهای روایی معتبری ندیدم، آن را در فصل جداگانهای آوردم.»
درابتدای چکیده رسالهای که علامه مجلسی یافته شخص ناشناسی که معلوم نیست چه کسی است عنوان میکند :
« بسم الله الرحمن الرحیم در خزانه ی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، نوشته ای به خطّ شیخ ِ فاضل ، عالم عامل ، فضل بن یحیی بن علی طیبی کوفی یافتم..... »
این شخص ناشناس که مشخص نیست چه کسی است داستان را (از زبان طیبی، یکی از عالمان مشهور) عنوان میکند که وی شایعاتی درمورد جزیره خضرا میشنود وچند ماه بعد موفق میشودناقل اصلی داستان ، شخصی به اسم علی بن فاضل مازندرانی را ملاقات کرده که وی در حضور عدهای از دانشمندان حله و نواحی آن طی داستانی ، ادعا میکند که به جزیره خضراء رفته است !
علی بن فاضل مازندرانی داستان را اینگونه نقل میکند :
« سالها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفی و شیخ زین الدین علی مغربی اندلسی دانش آموختم. روزی شیخ مغربی عزم سفر به مصر کرد. من و عدهای از شاگردان با او همراه شدیم. به قاهره رسیدیم. استاد مدتی در الازهر به تدریس پرداخت، تا اینکه نامهای از اندلس آمد که خبر از بیماری پدر استاد میداد. استاد عزم اندلس کرد. من و برخی از شاگردان با او همراه شدیم. به نخستین روستای اندلس که رسیدیم، من بیمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطیب آن قریه سپرد و خود به سفر ادامه داد. سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزی در اطراف ده قدم میزدم که کاروانی از طرف کوههای ساحل دریای غربی وارد شدند. پرسیدم: از کجا میآیند؟ گفتند: از دهی از سرزمین بربرها میآیند که نزدیک جزایر رافضیان است. هنگامی که نام جزیره رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم. تا محل آنان، بیست و پنج روز راه بود که دو روز، بیآب و آبادی و بقیه آباد بودند. حرکت کردم و به سرزمین آباد رسیدم. به جزیرهای رسیدم با دیوارهای بلند و برجهای مستحکم که بر ساحل دریا قرار داشت. مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آنها بر هیئت شیعیان بود. آنان از من پذیرایی کردند. پرسیدم: غذای شما از کجا تأمین میشود؟ گفتند: از جزیرة خضرا در دریای سفید که جزایر فرزندان امام زمان عجل الله فرجه است که سالی دو مرتبه، برای ما غذا میآورند. چهل روز منتظر ماندم تا کاروان کشتیها از جزیره خضرا رسید. فرمانده آن، پیرمردی بود که مرا میشناخت و اسم من و پدرم را نیز میدانست. او مرا با خود به جزیره خضرا برد. شانزده روز که گذشت، آب سفیدی در اطراف کشتی دیدم و علت آن را پرسیدم. شیخ گفت: این دریای سفید است و آن جزیره خضرا. این آبهای سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه کشتی دشمنان ما وارد آن شود، غرق میگردد. وارد جزیره شدیم. شهر دارای قلعهها و برجهای زیاد و هفت حصار بود. خانههای آن از سنگ مرمر شفاف بود.... در مسجد جزیره با سیّد شمس الدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم. او مرا در مسجد جای داد. آنان نماز جمعه میخواندند. از سیّد شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولی من نایب خاص او هستم. به او گفتم: امام را دیدهای؟ گفت: نه، ولی پدرم، صدای او را شنیده و جدم، او را دیده است. سیّد مرا به اطراف برد. در آنجا کوهی مرتفع بود که قُبّهای در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند. سیّد گفت: من هر صبح جمعه آنجا میروم و امام زمان را زیارت میکنم و در آنجا ورقهای مییابم که مسائل مورد نیاز درآن نوشته شده است. من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذیرایی کردند ... در مورد دیدن امام زمان عجل الله فرجه از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممکن است. درباره سیّد شمس الدین از شیخ محمد (که با او به خضرا آمدم) پرسیدم. گفت: او از فرزندانِ فرزندان امام است و بین او و امام، پنج واسطه است. با سیّد شمس الدین، گفت وگوی بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم. از او درباره ارتباط آیات و اینکه برخی آیات، با پیش بی ارتباط هستند، پرسیدم. پاسخ داد: .... مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآوری کردند. از همین رو، آیاتی که در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط کردند. به همین جهت، آیات را نامربوط میبینی، ولی قرآن علی علیه السلام که نزد صاحب الامر عجل الله فرجه است، از هر نقصی مبرّاست و همه چیز در آن آمده است. در جمعه دومی که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صدای فراوانی از بیرون مسجد شنیده شد. پرسیدم: این صداها چیست؟ سیّد پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما، هر دو جمعه میانی ماه، سوار میشوند و منتظر فرج هستند. پس از اینکه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سیّد گفت: آیا آنان را شمارش کردی؟ گفتم: نه. گفت: آنان سی صد نفرند و سیزده نفر باقی ماندهاند. از سیّد پرسیدم: علمای ما احادیثی نقل میکنند که هر کس پس از غیبت ادعا کند مرا دیده است، دروغ میگوید. حال چگونه است که برخی از شما، او را میبینید؟ سیّد گفت: درست میگویی، ولی این حدیث مربوط به زمانی است که دشمنان آن حضرت و فرعونهای بنی العباس فراوان بودند، امّا اکنون که این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممکن است. سیّدشمس الدین ادعا کرد که تو نیز امام زمان عجل الله فرجه را دو مرتبه دیدهای، ولی نشناختهای. همچنین گفت که آن حضرت، خمس را بر شیعیان خود مباح کرده است. سپس جناب سیّدشمس الدین به من دستور دادند که در بازگشت، درنگ نکنم و در سرزمینهای مغرب توقف نکنم. پس از آن با همان کشتی که آمده بودم بازگشتم. واپسین مطلبی که که از علیبن فاضل شنیدم این بود که: در جزیره خضرا فقط نام پنج تن از دانشمندان شیعه مطرح بود: سیّد مرتضی، شیخ طوسی، شیخ کلینی، شیخ صدوق، شیخ ابوالقاسم جعفربن اسماعیل حلی…………
خلاصه داستان دوم ( داستان انباری ) :
کمال الدین احمد بن محمدبن یحیی انباری در سال 543ق (حدوداً نهصدسال پیش) میگوید:
روزی در ماه رمضان، نزد «عون الدین یحیی بن هبیره» وزیر بودیم و گروه دیگری هم بودند. بعد از افطار، اکثر حضار، رخصت طلبیدند و رفتند و فقط عدهای مخصوص ماندند. در آن شب، کنار وزیر، مردی نشسته بود که وزیر، او را بسیار احترام میکرد و عزیز میداشت؛ ولی من او را نمیشناختم. مجلس تمام شد و حاضران برخاستند که به منازل خود بروند. خدمت کاران وزیر، خبر دادند باران به سرعت میبارد و راه عبور بر مردم بسته شده است. وزیر، مانع رفتن ما شد و دوباره همگی نشستیم. از هر باب، سخنی به میان میآمد تا سر رشته کلام به مذاهب و ادیان کشیده شد. وزیر، در مذمت مذهب شیعه بسیار تندروی میکرد و به پیروان این مذهب، بد میگفت. در این اثنا، شخصی که وزیر او را بسیار احترام میکرد و کنارش نشسته بود گفت: «جناب وزیر! اگر اجازه دهید، حکایتی را از شیعیان که خودم با چشمانم دیدهام، نقل کنم». وزیر، لختی به فکرفرو رفت و آن گاه اجازه داد. آن مرد گفت: «من در شهر باهیه، که شهری بسیار بزرگ و با عظمت است، رشد کردهام. این شهر، هزار و دویست قریه دارد و عقل، از کثرت جمعیت آن در حیران است. تمام مردم آن شهر و قریه ها و جزایر اطرافش مسیحی هستند. من با پدرم به قصد تجارت از باهیه، بیرون آمدیم و سفر پرخطر دریا را اختیار کردیم. هنگام حرکت بر روی دریا، دست تقدیر الهی، کشتی ما را به سوی جزایر سرسبز و خرّمی برد. در آن جزایر، بوستانهای زیبا و جویبارها و چشمهسارهای پر آب زیادی دیده میشد. با تعجب از ناخدای کشتی، نام آن جزایر را پرسیدم؛ گفت: «نمی دانم؛ زیرا تاکنون به این جزایر نیامدهام». چون به اولین جزیره رسیدیم، از کشتی پیاده و وارد آن جزیره شدیم. شهری دیدیم بسیار تمیز و خوش آب و هوا و در نهایت لطافت و پاکیزگی. از مردم آن جا نام آن شهر را پرسیدیم. گفتند: «نامش مبارکه است و حکمرانش هم طاهر نام دارد». گفتم: «عمال و گماشتگان سلطان کجایند که اموال ما را ببینند و مالیات خود را بردارند و ما شروع به معامله و خرید و فروش کنیم؟» گفتند: «حاکم این شهر، گماشته و اعوان و انصاری ندارد؛ بلکه خود بازرگانان باید خراج خود را به خانه حاکم ببرند و به او بدهند». ما را راهنمایی کردند تا به منزل او رسیدیم. چون وارد شدیم، مردی صوفی صفت و صافی ضمیر دیدیم که لباسی از پشم پوشیده و عبایی در زیرش انداخته و دوات و قلمی پیش خود نهاده بود. ما را که دید، قلم به دست گرفت و شروع به نوشتن کرد. تعجب کردم. سلام کردیم و او جواب داد و ما را تکریم کرد. پرسید: «از کجا آمده اید؟» ما وضعیت خود را برای او شرح دادیم. او گفت: «همه به شرف اسلام رسیده اید و توفیق تصدیق دین محمدی صل الله علیه و آله و سلم یافتهاید؟» گفتم: «بعضی از ما بر دین موسی و عیسی راسخ هستیم». گفت: «اهل ذمّه، جزیه خود را بدهند و بروند و فقط مسلمانان بمانند». پدرم، جزیه خود و من و سه نفر دیگر را داد و نه نفر دیگر هم که یهودی بودند، جزیه خود را دادند. سپس به شهر دیگری به نام زاهره رفتیم. این شهر بسیار زیبا و دلگشا و مشرف به دریا بود. طول و عرض این شهر پرسرور، به اندازهای بود که یک اسب تندرو، کمتر از دو ماه نمیتوانست آن را بپیماید. کوهی چون نقره سفید آن شهر را احاطه کرده بود. صمیمیت و مهربانی در این شهر موج میزد. حتی گرگ و میش با هم انس و الفتی داشتند. اگر کسی حیوانی را به زراعت کسی میفرستاد، آن جانور حتی یک برگ از آن باغ و مزرعه نمیخورد و به جایی آسیبی نمیرساند. مردم آن، بهترین آداب و رسوم اجتماعی را داشتند و در راستی و امانت و دیانت، بیهمتا بودند. آنان، هیچ سخن لغو و بیهودهای را بر زبان نمیراندند و غیبت و سخنچینی نمیکردند. هرگاه وقت نماز میشد و مؤذن بانگ نماز برمیداشت، همگی از مرد و زن به نماز حاضر میشدند. آن گاه به خدمت حاکم آن شهر رسیدیم. ما را به باغی آراسته و در میان گنبدی عظیم و زیبا در آوردند. حاکم، در آن مکان بر تختی نشسته بود و جمعی در خدمت او کمر اخلاص بسته بودند. حدود هشت روز در خدمت آن حاکم بودیم. پس از آن به طرف شهری حرکت کردیم که آن را رابقه میگفتند و حاکم آن، قاسم بن صاحبالامر نام داشت. این شهر نیز همانند شهر پیشین بود. خلاصه، بعد از این سه شهر، دو شهر دیگر در این منطقه وجود داشت: یکی صافیه بود و سلطان آن، ابراهیم بن صاحب الامر نام داشت و دیگری عناطیس و سلطان آن، هاشم بن صاحب الامر بود. این دو شهر هم در زیبایی و دل گشایی، همانند آن سه شهر بود. آن مرد مسیحی، آن گاه به وزیر گفت: «طول و عرض این پنج شهر، به اندازه یک سال راه است و جمعیت آن، نامحدودند و همگی شیعه هستند. حاکمان این شهرها، فرزندان امام زمان هستند. در آن سال که ما آنجا بودیم، قرار بود حضرت ولی عصر، به شهر زاهره تشریف فرما شود. مدتی انتظار آن حضرت را کشیدیم؛ ولی عاقبت موفق به دیدارش نشدیم و روانه شهر و دیار خود شدیم؛ اما دو نفر از ما به نام های روزبهان و حسان برای دیدار آن حضرت، آن جا ماندند». چون این قصه عجیب به پایان رسید، وزیر از جا برخاست و به اتاق مخصوص خود رفت و سپس یکایک ما را طلبید و از ما قول گرفت این قصه را برای هیچ کس نقل نکنیم .......(7 )
طرفداران داستان جزیره خضراء:
این داستانهای عجیب را خواندیم اما بااین حال این داستانها طرفداران زیادی داشته ودارد !!! برخی از راویان وطرفداران جزیره خضراء عنوان میکنند که این داستان ( داستان اول ) از لحاظ سندیت بسیار قوی ومحکم است !! وهیچ ایرادی به آن نمی توان گرفت !
نظر طرفداران این داستان این است که :
علی بن فاضل، آنچه را از سخنان سیّد شمسالدّین، استفاده میکند در کتابی به نام الفوائد الشّمسیّه گرد میآورد و ماجرای تشرف خود را برای تنی چند از عالمان معاصر خویش بازگو میکند.«فضل بن یحیی طیبی»، نویسنده قرن هفتم هجری قمری، در 11 شوال 669 ق، این حکایت را از زبان علی بن فاضل در شهر حلّه میشنود و آن را در کتابی با نام جزیره الخضراء گرد میآورد. ادله مهم کسانى که جزیره خضراء را پذیرفته اند این است که علماى بسیارى از قبیل شهید اول، محقق کرکى، علامه مجلسى، مقدس اردبیلى، شیخ حر عاملى، وحید بهبهانى، بحرالعلوم، قاضى نورالله شوشترى، میرزا عبدالله اصفهانى، میرزاى نورى این داستان را درکتاب خود آورده، یا به آن استناد کرد ه اند.!!!پس برخی ادعا کردهاند(8) این داستان در مصادر زیر آورده شده است و برخی علمای بزرگ به این داستان اعتنا کردهاند:
منابع و مصادری که داستان طیبی ( جزیره خضراء مشهور ) را نقل کرده اند :
1. شهید اول به خط خودش این قصه را نوشته و دست خط او در خزانه حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام پیدا شده است؛
2 - محقق کرکی، آن را به فارسی برگردانده است.
3- قاضی نورالله شوشتری (م 1019)، این حکایت را در کتاب مجالس المؤمنین آورده است و محافظت بر آن را بر هر مؤمنی لازم داشته است
4- محمدبن مکی، معروف به شهید اول، داستان جزیره خضرا را با سند خود از علی بن فاضل نقل کرده است(9)
5- علّامه محمّد باقر مجلسی، آن را در بحارالأنوار نقل کرده است.
6. مقدس اردبیلی در حدیقة الشیعة نقل کرده است .
7- ـ شیخ حر عاملی، آن را در کتاب إثبات الهداة درج نموده است.
8- وحید بهبهانی، به مضمون آن فتوی داده است.
9 ـ بحرالعلوم، در کتاب رجال خویش، آن را مورد استناد قرار داده است.
10 ـ میرزا عبدالله اصفهانی (افندی) آن را در کتاب ریاضالعلماء نقل کرده است.
11 ـ میرزای نوری، آن را در کتاب جنةالمأوی و النجم الثاقب آورده است.
12- میرلوحی صاحب کفایة المهتدی فی معرفة المهدی، داستان را معتبر دانسته و از آن، به صحیح تعبیر کرده است و میگوید: «من این حدیث معتبر را در کتاب ریاض المؤمنین نقل کرده ام»(10)
13- سید شبّر بن محمد بن ثنوان در کتاب الجزیرة الخضراء؛
14- شیخ اسدالله شوشتری در مقابیس الأنوار(11) ضمن مناقب محقق حلی (صاحب شرایع) و در کتاب کشف القناع در مقام اثبات امکان رؤیت امام در زمان غیبت، به این داستان استدلال کرده است؛
15- سید عبدالله شبر در جلاء العیون در بخش مربوط به حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف؛
16- روضات الجنات در ضمن مناقب سید مرتضی(12)
17- نهاوندی در العبقری الحسان؛
18- محمدرضا نصیری طوسی در کتاب تفسیر الائمة الاطهار به مناسبت بحث گردآوری قرآن توسط امیرالمؤمنین علیه السلام؛
19- سیدهاشم بحرانی در تبصرة الولی (در مقایسه با نقل بحارالانوار اضافاتی دارد)؛
20 - سید اسماعیل طبرسی صاحب کفایة الموحدین علی بن فاضل را بسیار ستوده و فرموده است:
« او از اجلاء و ابرار و علما و نیکان و از خواص طائفه امامیه و اوحد زمان خود در زهد وتقوا بوده است.» (13)
ادامه دارد .........